چند روز پیش با جمعی از دوستان رفتیم دیدن پدر مرتضی و احمد، همه چیز خوب بود جز یک چیز و آن هم چهره رنج کشیده پیرمرد از زندان برگشته. در چهره اش غم و اندوهی سنگین به وضوح قابل مشاهده بود، هرچند تلاش می کرد که خود را استوار نشان دهد. ابوالفضل قدیانی مردی که پنج سال از جوانی اش را در زمان محمدرضا شاه محبوس بوده است، امروز با قلبی که رنگ رخسارش می گفت خوب نمی زند باید دوباره به جرم اقدام علیه امنیّت ملّی به زندان برود. از خودش گفت و از زندان و از آن چه بر زندانیان می گذرد، از جوانی که شاید کمتر از نصف سن و سال او را نداشته و از او بازجویی می کرده که شما از خط انقلاب منحرف شده اید، .... از....از.... هر حکایتی که می گفت آهی می کشید با چند ثانیه سکوت و دست چپش را مالش می داد. خدا کند که این روزهای سیاه زودتر بگذرد.
دوشنبه، بهمن ۱۹
ابوالفضل قدیانی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۳ نظر:
خیلی حال دادی
راستی بیخودی جو نده....
حال بابام کاملاً خوبه.....
مخلصات
خدا رو شکر احمد جان،ان شاالله همییشه سلامت و خوب باشند و این مشکلات هم زودتر به پایان برسه
حالا از این پست همه گیر دادن تو فیس بوک و ایی میل، به اینکه خیلی قشنگ نوشتی فقط چرا گفتی پیرمرد، بابا حالا پیرمرد نه جوون بیست ساله منظور نشان دادن مظلومیت اهل حقه
یا علی
ارسال یک نظر